تنفسی در غیب فصل چهاردهم
خاطره ها

 

خدایا توهستی که برایت سیاهی شب به سجود است و روشنایی روز و نور مهتاب و پرتو خورشید و صدای آب نیز." "خدایا توهستی که خودت را در هر چیز به من می شناسانی و من تو را در هر چیز به آشکاری می یابم." "خدای خوبم تدبیرها و نقشه های متفاوت و تقدیرات سریعت مرا چنان به تو آویخته کرده که نه به عطایت آرام گیرم و نه هنگام بلا و گرفتاری از تو ناامید شوم." خدایا واقعا از تو ممنونم که این طور به خودت نزدیکم کردی و وقتی خیلی با همه حتی خودم غریبه شدم و از همه فراری، به سراغم آمدی و با من آنقدر انس گرفتی تا وحشتم را از بین بردی. اصلا فکر نمی کردم رابطه مان اینقدر عمیق شود. حالا دیگر با خانواده ام هم مشکلی ندارم، حتی چندتا دوست و رفیق دارم. روح و بدنم هم دیگر مشکلی ندارند و با آنها هم کنار آمده ام. اما خدایا هیچ کس و هیچ چیز جای تو را برایم نمی گیرد، اصلا تو یک چیز دیگری... مشکلات و تنهایی ها و غربتم من را به تو نزدیک کرد ولی تو من را با مناجات و دعاهای ائمه هم آشنا کردی و شیرینی آنها را به من چشاندی و حالا با وجود اینکه دیگر نیازهای روزهای اولم تقریبا از بین رفته اند و آن شرایط ناجور را ندارم اما باز هم همان طور به تو آویزانم ولی حالا چیزهای دیگری برای گفت و گو با تو دارم. چقدر حرف زدن با تو قشنگ و خواستنی است. بین ترس و امید دویدن چه بامزه است. نمی دانم محبت تو چرا و چگونه وارد قلبم شده و بر دلم نشسته و حتی واقعا نمی دانم چطور توصیفش کنم و بگویم که چگونه دوستت دارم. وقتی بعضی دعاها ومناجات ها را می خوانم حس عجیب و غریبی دارم انگار صدای خودم را از اعماق وجودم می شنوم و تمام وجودم را پریشان و بی تاب می کند و مرا می گدازد. خدایا این خوف و شوق، آدم را می کشد اما "يا مَوْلايَ بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبي، وَبِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّي " فقط بواسطه ذکر خودت آرامش می گیرم ... چقدر آرام می شوم هنگامی که شب خوبی با تو دارم. حتی روزش هم برایم رنگ دیگری دارد. بابا و مامان برایم مقدس تر می شوند و حتی تحملم درمقابل بدها و بدی ها هم بیشتر می شودخدایا همه ی ترسم از این است که نتوانم در درگاهت مَحرَم باشم و نتوانم زبان بدوزم. خدایا کمکم کن بتوانم به کسی چیزی نگویم. قبول کن سخت است. خیلی سخت. اما اگر تو کمک کنی می توانم. می توانم وقتی همه به چشم دیوانه نگاهم می کنند باز هم طاقت بیاورم. گرچه اگر هم بگویم مطمئنم که دیگر یقین می کنند که دیوانه شده ام... ولی ممنونم که در این موقعیت هم نگذاشتی تنها بمانم و باز هم مثل همیشه با من بنده نوازی می کنی... حاج آقا عبداللهی می گفت عرفان از ماده عرف و شناختن است. خدایا تو می دانی که عرفان فقط اسمش عرفان است و همه اش جهل و بی خبری است. خدایا از غفلتها و بازیگوشی ها و زیاده خوابی هایم شرمنده ام. داستان حضرت مریم را که می خواندم آرزو کردم من هم، هم صف فرشته هایت شوم. قصه حضرت داوود را که خواندم من هم منتظر شنیدن زمزمه های کوه و در و دشت و جاندار و بی جان شدم. ولی نمی دانستم اینقدر مهربان و بخشنده ای ... درست است این ها فقط آرزو نبود و واقعا انتظار داشتم اما شوکه شدم ... چه زیباست دنیا وقتی همه تو را ستایش می کنند و به تو اظهار بندگی می کنند ... آدم از خودش خجالت می کشد ... خدای خوبم قرارمان یادت باشد. عرفان اینجا منتظر استعرفان / 14 رمضان 1391 3:17 نصف شب


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 45
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 314
بازدید کل : 60104
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب